۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

فرودگاه امام خمینی




این فرودگاه از اولین روزهای کاری خود ،حاشیه های بسیاری داشته است؛در حال حاضرهم،از کمبود هواپیما و پرواز رنج می برد؛
علیرغم وسعت و ظرفیت به ظاهر بالا برای انجام پروازهای متعدد،به پارکینگی برای ناوگان فرسوده و یک طرح دیر بازده تبدیل شده است ؛قسمت در حال ساخت و تکمیل،از قسمت هایی که در حاضر مشغول کار هستند کمتر نیستند.
بعد از عبور از چندین و چند درگاه(گیت) که شامل حراست،نیروی انتظامی،ترافیک ایران ایر و سپاه بالاخره سوار هواپیما شدیم؛هواپیما ایرباس از نوع A300 بوده  ونسبت به پراوازهای داخلی از وضعیت مناسبتری برخوردار است.
در طول پرواز از کشورهای ترکیه،بلغارستان،رومانی،مجارستان،اتریش،چک عبور خواهیم کرد.
هنگام ورود به هواپیما با خانم نسبتا مسنی آشنا شدیم البته اسباب و اساس سنگین این هموطن عزیز دلیل آشنایی با ما بود ؛برای دیدن پسرش عازم فرانکفورت بود.
نکته جالب این سفر نشستن آقای جلیلی دبیر شورای عالی امنیت ملی در صندلی جلوی من بود؛به گمان من ایشان به دلیل سیاست ساده زیستی دولت،از نشستن در محل خاص (کلاس 1) خودداری کرده و درکنارهیات همراه در قسمت کلاس عادی نشسته بودند.احتملاً هدف از سفر گفتگو با کشورهای 5+1 است؛با توجه به وضعیت ایران در جهان و موقعیت کنونی دولت مسافران توجه خاصی به آقای جلیلی در طول 5.5 ساعت پرواز نداشتند.
آسمان واقعا زیباست دلیل کمبود آفتاب در اروپا کاملاً مشهود است.



اکثر مسافران این پرواز از قشر جوان جامعه هستند شاید همه نخبه نباشند، اما گهگاه یاد واژه فرار مغزها می افتم... 

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه




شاید این مسافرت سبب خیری بشه که من بتونم کمی نوشتن رو تمرین کنم

از اولش جالب بود همه چیز طبق روال پیش رفت ما درخواست اونا راهی نداشتند جز اینکه قبول کنند همه میگن خوش شانسی. ولی من میگم پارتی ما خداست آدم باید به همه انرژی مثبت بده یعنی اعتماد به نفس که زیادش هم خوب نیست مثلا یکیش امروز جلوی در سفارت:
آقای حیدری (دربان جلوی در):آقا شما برو فردا 7 صبح بیا
من :راهم دوره رفتم کپی بگیرم دیر شد نمیشه یه محبتی بکنی
آقای حیدری :نه آقا جان فردا صبح ساعت 7
2ساعت بعد
آقای حیدری: شما اینجا چیکار داری
من: هیچی اومدم مدارک بدم
آقای حیدری :بیا برو تو



سلام
دوست دارم با این شعر این نوشته ها رو شروع کنم شاید هیچ ربطی نداشته باشه ولی من خیلی دوستش دارم


صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت